سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش خدا الاغى داشت

کاش خدا الاغى داشت  

شخصى به نام سلیمان دیلمى مى گوید:
به امام صادق علیه السلام عرض کردم ، فلانى در عبادت ، و دیندارى چنین و چنان است ... (او را محضر امام تعریف کردم .)
امام صادق علیه السلام فرمود:
عقلش چگونه است ؟
عرض کردم : نمى دانم .
امام فرمود:
((ان الثواب على قدر العقل ))
به راستى پاداش عمل به اندازه عقل است .
آن گاه فرمود:
مردى از بنى اسرائیل در مکانى بسیار سر سبز و خرم ، که داراى درختان بسیار و چشمه هاى گوارا بود خدا را پرستش مى کرد.
فرشته اى از آنجا مى گذشت ، او را دید، عرض کرد:
پروردگارا! مقدار پاداش و ثواب این بنده ات را به من نشان بده ! خداوند ثواب مرد عابد را به فرشته نشان داد ثواب مرد به نظر فرشته خیلى اندک آمد لذا تعجب کرد که چرا با آن همه عبادت ثوابش کم است خداوند فرمود:
برو پیش او و با وى همنشین باش تا قضیه برایت روشن گردد.
فرشته به صورت انسانى نزد او آمد.
عابد از او پرسید:
تو کیستى ؟
فرشته پاسخ داد:
من بنده عابدى هستم ، چون از مقام و عبادت تو در این مکان آگاه شدم آمده ام که در اینجا خدا را با هم پرستش کنیم .
فرشته آن روز را با عابد به سر آورد. صبح روز دیگر به عابد گفت :
عجب جاى خوش آب و هوا و باصفایى دارى ؟ که تنها شایسته عبادت است .
عابد گفت :
آرى ! از هر لحاظ خوب است ، ولى اینجا یک عیب دارد.
فرشته پرسید: آن عیب کدام است ؟
گفت :
کاش خداى ما الاغى داشت ! اگر پروردگار ما الاغى داشت او را در اینجا مى چراندیم که این گیاهان سرسبز و خرم ضایع نمى شد.
فرشته پرسید:
-
آیا پروردگار تو الاغ ندارد.
عابد گفت :
آرى ! اگر الاغى داشت ، این علف ها تباه نشده و بى فایده از بین نمى رفت . خداوند به فرشته وحى نمود که من به اندازه عقل او پاداش مى دهم ، (براى اینکه عقلش کم است ، پاداشش نیز اندک است ).


وداع با حکومت

وداع با حکومت  

هنگامى که یزید، منفور در گذشت . پسرش معاویه به جاى وى نشست . ولى طولى نکشید از خلافت کناره گیرى کرد، و بر منبر رفته و این چنین سخنرانى نمود:
-
مردم ! من علاقه ندارم بر شما ریاست کنم و مطمئن هم نیستم . زیرا که مى بینم شما علاقه اى به خلافت من ندارید. ولى شما گرفتار حکمرانى خاندان ما شده اید و ما نیز گرفتار شما مردمیم !
جدم معاویه براى به دست آوردن خلافت با على بن ابى طالب علیه السلام - که به خاطر سابقه و مقامش به خلافت شایسته بود!!جنگید و مى دانید که مرتکب چه اعمال زشتى شد و شما هم مى دانید به همراه ایشان چه کردید و عاقبت نیز گرفتار نتیجه عمل خود شده و به گور رفت ، بعد از معاویه ، پدرم یزید عهده دار خلافت شد و خوب که ایشان چنین کارى را نمى کرد، چون شایستگى خلافت را نداشت .
وى کارى که نمى بایست بکند، انجام داد، جنایتهاى وحشتناکى را مرتکب شد. و فکر مى کرد که کار خوبى را انجام مى دهد و بالاخره چندان زمانى نگذشت که از بین رفت و آتش فساد او خاموش شد. و اینک رفتار زشتش غم مرگ او را از یادمان برده است .
آن گاه گفت :
-
اکنون من نفر سوم این خانواده هستم ، افراد بى علاقه به خلافت من ، بیشتر از افرادى است که به خلافت من علاقه مند هستند. من هرگز بار گناه شما را به دوش نمى کشم ! بیایید خلافت را از من بگیرید و به هر کس ‍ که مایلید بسپارید!
مروان بلند شد و گفت :
-
شما به روش عمر رفتار کن !
پاسخ داد:
-
به خدا سوگند! اگر خلافت گنجینه اى بود، ما سهم خود را برداشتیم ، اگر هم گرفتارى بود، براى نسل ابوسفیان ، همین اندازه بس است ، و از منبر پایین آمد.
مادرش به او گفت :
-
اى کاش چون لکه حیض مى شدى !
-
در جواب مادر گفت :
-
من نیز همین آرزو را داشتم تا دیگر نمى فهمیدم خداوند آتشى دارد که هر معصیت کار و هر کسى را که حق دیگرى را بگیرد، با آن عذاب مى کند.